شماره ٤٦١: عاشقان راسوى خود هم خود بود جانان دليل

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقان راسوى خود هم خود بود جانان دليل
کعبه وصل و زاد غم، وز خويشتن رفتن سبيل
اى بقال وقيل عالم بى خبر از عشق تو
هر که معلومش تو باشى فارغست از قال و قيل
گرد خجلت مى فشاند نور رويت بر قمر
آب حيوان مى چکاند تيغ عشقت بر قتيل
هرکه را زين سيم وزين زر کرد مستغنى غمت
زر بنزد آن توانگر چون گدا باشد ذليل
تا بديدم شمع روى تو، چنان با خود گرفت
آتش عشق ترا جانم که روغن را فتيل
با بلا هم خانه باشد عاشق اندر کوى تو
وز سلامت دور باشد پشه زير پاى پيل
طبع شورانگيز را بر جان عاشق حکم نيست
آتش نمرود را تاثير نبود در خليل
از براى وصل جانان گر زعاشق جان خوهد
همچنان باشد که آب از جوى خواهد سلسبيل
يوسفان حسن را جاه وجمال از روى تست
چون شکر از خاک مصر وچون نهنگ از آب نيل
عاشقان را چه زيان گر عقلشان نکند مدد
در خلافت چه خلل گر با على نبود عقيل
گر پيمبر وار عاشق وارهد از خويشتن
وحيها آيد بدو واندر ميان نى جبرئيل
سيف فرغانى زغم بر عاشقان تکليف نيست
حمل کوه بيستون فرهاد را نبود ثقيل
از پى تعريف جانان را مکن در شعر ذکر
بهر شهرت در چمن گل را مکش بر روى بيل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید