شماره ٥٠٣: بياور آنچه دل ما بيکدگر کشدا

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بياور آنچه دل ما بيکدگر کشدا
بسر کشد آنچه دلم بار او بسر کشدا
غلام ساقى خويشم که بامداد پگاه
مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا
چو تيغ باده برآهختم از نيام قدح
زمانه بايد تا پيش من سپر کشدا
چه زر چه سيم و چه خاشاک پيش مرد آن روز
که از ميانه سيماب آب زر کشدا
خوش است مستى واز روزگار بى خبرى
که چرخ غاشيه مست بى خبر کشدا
اگر بساغر زرين هزار باده کشم
هنوز همت من باده دگر کشدا
در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد
که مست باشم وساقى مرا بدر کشدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید