شماره ٥٢٥: مه و خورشيد اگرچه رخ نيکو دارند

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مه و خورشيد اگرچه رخ نيکو دارند
پيش آن روى نکو صورت بر ديوارند
گل رخسار ترا ميوه جمال و حسنست
وين نکويان همه بى ميوه چو اسپيدارند
آيت محکم اين سوره تويى و دگران
چون حروفند و ندانم که چه معنى دارند
حلقه زلف ترا هست بسى دل دربند
بهر زنجير تو ديوانه چومن بسيارند
دى يکى گفت که عشاق بنزد معشوق
راست چون در دل دين دار چو دنيا دارند
گفتم ايشان را چون چشم همى دارد دوست
مى نبينى که چو چشمش همگان بيمارند
حذر از ديده مردم که ترا ومارا
مردم ديده چو نيکو نگرى اغيارند
شايد ار بر سر کوى تو بخسبند بروز
که چو سگ بر در وبام تو بشب بيدارند
در ره خدمت اگر مال خوهى در بازند
وز سر رغبت اگر جان طلبى بسپارند
پاس امر تو چو روزه است ببايدشان داشت
کار عشقت چو نمازست چرا نگزارند
از گل وخار نگوييم که عشاقت را
خارها جمله گل اندر ره وگلها خارند
گر چونرگس همه چشمند نبينند ترا
کور بختان که بر آيينه خود زنگارند
نگذارم که زمن فوت شود همچو نفس
گرمرا باتو بيکجا نفسى بگذارند
گرچه در خدمت تو عمر بپايان نرسد
عمر آنست که با دوست بپايان آرند
سيف فرغانى هرکس که درين کار افتاد
کار او دارد وچون تو دگران بى کارند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید