شماره ٥٤٥: گرچه متاع جان بر جانان خطرنداشت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرچه متاع جان بر جانان خطرنداشت
جان باز کز جهان دل ازو دوستر نداشت
عاشق بدست همت خود در طريق عشق
هرچ آن نه دوست بود بيفگند و برنداشت
قومى ز عشق خاص ندارند بهره يى
خود عامتر بگو که کسى زين خبر نداشت
خفته درين نشيمن وز آن اوج مانده باز
زيرا هماى همت آن قوم پر نداشت
هر سنگدل که او نپذيرفت نقش عشق
او قلب بود و لايق اين سکه زر نداشت
در آستين صدره دولت نکرد دست
هر دامنى که درخور اين جيب سر نداشت
عاشق نخواست مال چو حرصى درو نبود
جوکى خرد مسيح چو در خانه خر نداشت
عاشق از آب وخاک نزاده است اى پسر
پوشيده نيست بر تو که عيسى پدر نداشت
بى عشق هرچه گفت ازو کس نيافت ذوق
باران نخورد از آن صدف او گهر نداشت
شعر کسى چو خواندى و حالت دگر نشد
تيغش نبود تيز که زخمش اثر نداشت
آنکس که همچو سيف نخورد آب نيل عشق
گر خاک مصر شد قصب او شکر نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید