شماره ٥٤٩: ازرخت در نظرم باغ وگلستان آيد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ازرخت در نظرم باغ وگلستان آيد
وز لبت در دهنم چشمه حيوان آيد
روى خوب تو گر اسلام کند بروى عرض
همچو دين بت شکند کفر ومسلمان آيد
گر رخ خويش بعشاق نمايى يک شب
در مه روى تو اى دوست چه نقصان آيد
آفتابى چوتو با خويشتن آرد بر من
روز وصلت چو شب هجر بپايان آيد
برسر کوى تو بسيار چو من مى گردند
مگس آنجا که شکر ديد فراوان آيد
گوى ميدان تماشاش زنخدان تو بس
گر دلى در خم آن زلف چو چوگان آيد
کامش از دادن جان تلخ نگردد هرگز
لب شيرين تو آن را که بدندان آيد
با نسيم سر زلف تو بتأثير يکيست
بوى پيراهن يوسف که بکنعان آيد
مرگ را حکم روان نيست برآن کس کو را
بهر بيمارى دل درد تو درمان آيد
بى غم عشق تو دايم منم از طاعتها
همچو عاصى که گنه کرد وپشيمان آيد
بر زر وسيم زنم سکه دولت چو مرا
خطبه شعر بنام چوتو سلطان آيد
سخن آورده عشقست نه پرورده طبع
همه دانند که اين گوهر از آن کان آيد
سيف فرغانى پيوسته سخن شيرين گو
تا پسنديده آن خسرو خوبان آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید