آه ازين دل کز گريبان غمى سر بر نزد
صد قيامت رفت ودست شيونى بر سر نزد
با وجود آنکه زهر بيغمى نوشد مدام
زهر خندى بر مزاج عافيت پرور نزد
با چنين غوغا که در اين بزم شورانگيز بود
شيشئه نشکست وسنگى بر سر ساغر نزد
در چنين بزمى که يک پروانه دارد صد چراغ
با همه پروانگى گرد چراغى پر نزد
وقت عرفى خوش که نگشودند چون در بررخش
بر در نگشوده ساکن شد در ديگر نزد