شماره ١٧٢: دلى چو شعله حسن تو فرد ميخيزد

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى چو شعله حسن تو فرد ميخيزد
که چون فغان من از مغز رد ميخيزد
نه مرد باده عشقى وگرنه در طلبت
فغان ز جوش خم لاجورد ميخيزد
بآتش دل من خويش را مگر سنجيد
که دوزخ از جگرش آه سرد ميخيزد
مبين بعجز زليخا مصاف عشقست اين
که گرد فتنه ز بنياد مرد ميخيزد
ببزم کعبه روان کم نشين کزان مجمع
هميشه مردم بيهوده گرد ميخيزد
اگر فسانه شمارم وگر ترانه زنم
تو گوش دار که از روى درد ميخيزد
شهيد مضطربى خاک شد مگر برهى
که بى نسيم ز راه تو گرد ميخيزد
ترانه بشنو کز هزار نغمه طراز
يکى چو عرفى دستان نورد ميخيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید