شماره ١٨٦: گر درى کام دل از بخت زبون بگشايد

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر درى کام دل از بخت زبون بگشايد
گره از رشته ما سحر وفسون بگشايد
آنکه ميگفت منم کار فروبسته گشاى
اينک آورده ام اين عقده کنون بگشايد
چشم بر ناوک آنم که بر آهوى حرم
بکمان آيد وبر صيد زبون بگشايد
سينه بر تيغ مزن يک نگه از دوست طلب
که زهر موى توصد چشمه خون بگشايد
جاى آنست اگر صبر کنم با اين درد
که بطعنم لب ارباب سکون بگشايد
نوحه در سينه نميگنجد ولبها بسته
لب اين طايفه از زمزمه چون بگشايد
آشکارا اگرم تيغ زند عفت عشق
از برون زخم به بندد ز درون بگشايد
بنمايم بتو دلهاى ملايک دوبند
اگر از سلسله غاليه گون بگشايد
عرفى آمد دگراى همنفسان کز غم ودرد
بر دل ما در آشوب وجنون بگشايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید