هم نواى بلبل وهم ذوق زاغم ميگزد
خار ، چشمم ميخراشد گل ، دماغم ميگزد
من که دل دانسته در کوى تو گم کردم چرا
محرمى هر دم بتقريب سراغم ميگزد
با وجود آنکه ميدانم که دردم بى دواست
دمبدم انديشه باطل دماغم ميگزد
من نگويم نشاه پروانه با من نيست ليک
اينقدر دانم که تأثير چرا غم ميگزد
دوستى دارم که در زندان محنت بر دلم
مى نهد مرهم ولى درصحن باغم ميگزد