مست عشق تو که ميدان طلب از شير شود
شير مستيست که در بيشه شمشير شود
چشم شايسته ديدار فرو مى بندم
پرستم نيست اگر کار اجل دير شود
مرد ميدان ترا ناز کشد بى شمشير
تا بود ناز چرا کشته شمشير شود
گر بعرفى نظرت نيست تغافل چه ضرور
ميتوان کرد نگاهى که ز جان سير شود