شماره ٣٩٤: وه که يار از گفتگو هرکز نيايد مطلبم

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه که يار از گفتگو هرکز نيايد مطلبم
بس که موج خون دل در رعشه ميگيرد شبم
چشمه نورم ولى در نور عصيان موج زن
آفتابم، آفتاب سايه پرورد شبم
طفلم اما آگهم کز خون دل پرورده اند
آن شجر کز وى تراشيدند لوح مکتبم
مژده باد اى زايران بت که عشق آباد کرد
سومناتى در دل و خمخانه در مشربم
گاه زنارى حمايل گاه تسبيحى بدست
تا شود روشن که من ديوانه بى مذهبم
برهمن حاشا که افشاند بدير از ياصنم
آنچه دل در کعبه ميريزد زيارب ياربم
عرفى از کج بازى سياره آسودم که دوش
آتش دل شعله زد در خانمان کوکبم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید