شماره ٤٠٢: از دل غم او دريغ داريم
غزلستان ::
عرفی شیرازی ::
غزلیات
از دل غم او دريغ داريم
اين مى ز سبو دريغ داريم
تا در سر کوى تو بلغزد
پاى از لب جو دريغ داريم
دزديم ز چاک سينه مرهم
زين رخنه رفو دريغ داريم
خود چيست متاع دين که او را
از روى نکو دريغ داريم
سيراب و معززيم شايد
کاب از سک کو دريغ داريم
تو گل بجهان فشانى و ما
سنگش ز سبو دريغ داريم
عالم همه ريش ابله و ما
يک خنده از و دريغ داريم
عرفى بدما مگو که اسرار
از بيهده گو دريغ داريم
نظرات نوشته شده