شماره ٤٠٧: تا کى بحرم تشنه لب و مضمحل افتم

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا کى بحرم تشنه لب و مضمحل افتم
کودير محبت که بدرياى دل افتم
کو معرکه عشق که از جام شهادت
بيخود شده در لجه خون بحل افتم
کو انجمن قرب که تا بال گشايم
پرسوخته پيرامن شمع چگل افتم
مسنى زمن آموز که چون شعله و مرهم
از داغ جگر خيزم و در چاک دل افتم
آخر که مرا گفت که از باغچه قدس
بيفايده در دامگه آب و گل افتم
عرفى که گمان داشت که از وادى اسلام
باز آيم و در سجده بت منفعل افتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید