ديدن بهرام صورت هفت پيکر را در خورنق

غزلستان :: نظامی :: هفت پيکر

افزودن به مورد علاقه ها
شاه روزى رسيده بود ز دشت
در خورنق به خرمى مى گشت
حجره اى خاص ديد در بسته
خازن از جستجوى آن رسته
شه در آن حجره نانهاده قدم
خاصگان و خزينه داران هم
گفت اين خانه قفل بسته چراست
خازن خانه کو کليد کجاست
خازن آمد به شه سپرد کليد
شاه چون قفل بر گشاد چه ديد
خانه اى ديد چون خزانه گنج
چشم بيننده زو جواهر سنج
خوشتر از صد نگار خانه چين
نقش آن کارگاه دست گزين
هرچه در طرز خرده کارى بود
نقش ديوار آن عمارى بود
هفت پيکر در او نگاشته خوب
هر يکى زان به کشورى منسوب
دختر راى هند فورک نام
پيکرى خوبتر ز ماه تمام
دخت خاقان بنام يغما ناز
فتنه لعبتان چين و طراز
دخت خوارزم شاه نازپرى
کش خرامى بسان کبک درى
دخت قلاب شاه نسرين نوش
ترک چينى طراز رومى پوش
دختر شاه مغرب آزريون
آفتابى چو ماه روز افزون
دختر قيصر همايون راى
هم همايون و هم به نام هماى
دخت کسرى ز نسل کيکاووس
درستى نام و خوب چون طاوس
در يکى حلقه حمايل بست
کرده اين هفت پيکر از يک دست
هر يکى با هزار زيبائى
گوهر افروز نور بينائى
در ميان پيکرى نگاشته نغز
کان همه پوست بود وين همه مغز
نوخطى در نشانده در کمرش
غاليه خط کشيده بر قمرش
چون سهى سرو برفراخته سر
زده در سيم تاج تا به کمر
آن بتان ديده برنهاده بدو
هر يکى دل به مهر داده بدو
او در آن لعبتان شکر خنده
وانهمه پيش او پرستنده
بر نوشته دبير پيکر او
نام بهرام گور بر سر او
کان چنانست حکم هفت اختر
کاين جهان جوى چون برآرد سر
هفت شهزاده راز هفت اقليم
در کنار آورد چو در يتيم
مانه اين دانه را به خود کشتيم
آنچه اختر نمود بنوشتيم
گفت تا باشد از نمونش راى
گفتن از ما و ساختن ز خداى
شاه بهرام کين فسانه بخواند
در فسون فلک شگفت بماند
مهر آن دختران زيباروى
در دلش جاى کرده موى به موى
ماديانان گشن و فحل شموس
شيرمردى جوان و هفت عروس
رغبت کام چون فزون فکند
دل تقاضاى کام چون نکند
گرچه آن کارنامه راه زدش
شادمانى شد از يکى به صدش
زانکه بر عمرش استوارى داد
بر مرادش اميدوارى داد
در مداراى مرد کار کند
هرچه او را اميدوار کند
شه چو زان خانه رخت بيرون برد
قفل بر زد به خازنش بسپرد
گفت اگر بشنوم که هيچکسى
قفل ازين در جدا کند نفسى
هم در اين خانه خون او ريزم
سرش از گردنش درآويزم
در همه خيل خانه از زن و مرد
سوى آن خانه کس نگاه نکرد
وقت وقتى که شاه گشتى مست
سوى آن در شدى کليد به دست
در گشادى و در شدى به بهشت
ديدى آن نقشهاى خوب سرشت
مانده چون تشنه اى برابر آب
به تمناى آن شدى در خواب
تا برون شد سر شکارش بود
کامد آن خانه غمگسارش بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید