لشگر کشيدن بهرام به ايران

غزلستان :: نظامی :: هفت پيکر

افزودن به مورد علاقه ها
بس کن اى جادوى سخن پيوند
سخن رفته چند گوئى چند
چون گل از کام خود برار نفس
کام تو عطرسازى کام تو بس
آنچنان رفت عهد من ز نخست
باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
کانچه گوينده دگر گفتست
ما به مى خوردنيم و او خفتنست
بازش انديشه مال خود نکنم
بد بود بد خصال خود نکنم
تا توانم چو باد نوروزى
نکنم دعوى کهن دوزى
گرچه در شيوه گهر سفتن
شرط من نيست گفته واگفتن
ليک چون ره به گنج خانه يکيست
تيرها گر دو شد نشانه يکيست
چون نباشد ز باز گفت گزير
دانم انگيخت از پلاس حرير
دو مطرز به کيمياى سخن
تازه کردند نقدهاى کهن
آن ز مس کرد نقره نقره خاص
وين کند نقره را به زر خلاص
مس چو ديدى که نقره شد به عيار
نقره گر زر شود شگفت مدار
عقد پيوند اين سرير بلند
اين چنين داد عقد را پيوند
که چو بهرام گور گشت آگاه
زانچ بيگانه اى ربود کلاه
بر طلب کردن کلاه کيان
کينه را در گشاد و بست ميان
داد نعمان منذرش يارى
در طلب کردن جهاندارى
گنج از آن بيشتر که شايد گفت
گوهر افزون از آنکه شايد سفت
لشگر انگيخت بيش از اندازه
کينه ور تيز گشت و کين تازه
از يمن تا عدن ز روى شمار
در هم افتاد صدهزار سوار
همه پولاد پوش و آهن خاى
کين کش و ديو بند و قلعه گشاى
هر يکى در نورد خود شيرى
قايم کشورى به شمشيرى
در روارو فتاد موکب شاه
نم به ماهى رسيد و گرد به ماه
ناله کرناى و روئين خم
در جگر کرده زهره ها را گم
کوس روئين بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ريخت کاسه نواز
کوه و صحرا ز بس نفير و خروش
بر طبقهاى آسمان زد جوش
لشگرى بيشتر ز مور و ملخ
گرم کينه چو آتش دوزخ
پايگه جوى تخت شاه شدند
وز يمن سوى تختگاه شدند
آگهى يافت تخت گير جهان
کاژدهائى دگر گشاد دهان
بر زمين آمد آسمان را ميل
وز يمن سر برآوريد سهيل
شير نر پنجه برگشاد به زور
تا کند خصم را چو گور به گور
تخت گيرد کلاه بستاند
بنشيند غبار بنشاند
نامداران و موبدان سپاه
همه گرد آمدند بر در شاه
انجمن ساختند و راى زدند
سرکشى را به پشت پاى زدند
راى ايشان بدان کشيد انجام
که نويسند نامه بر بهرام
هرچه فرمود عقل بنوشتند
پوست ناکنده دانه را کشتند
کاتب نامه سخن پرداز
در سخن داد شرح حال دراز
نامه چون شد نبشته پيچيدند
رفتن راه را بسيچيدند
چون رسيدند و آمدند فرود
شاه نو را زمانه داد درود
حاجيان دل به کارشان دادند
بار جستند و بارشان دادند
داد بهرام شاه دستورى
تا فراتر شوند ازان دورى
پيش رفتند با هزار هراس
سجده بردند و داشتند سپاس
آن کزان جمله گوى دانش برد
بر سر نامه بوسه داد و سپرد
نامه را مهر برگشاد دبير
خواند بر شهريار کشور گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید