شماره ٥: تلخى مى به گوارايى دشنام تو نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تلخى مى به گوارايى دشنام تو نيست
دزدى بوسه به شيرينى پيغام تو نيست
يوسف از قافله حسن تو غارت زده اى است
کسى امروز ز خوبان به سرانجام تو نيست
قمريان پاس غلط کرده خود مى دارند
ورنه يک سرو درين باغ به اندام تو نيست
ديده شبنم ازان بر رخ گل آسوده است
که خبردار ز رخساره گلفام تو نيست
از لب خويش مگر بوسه ستاني، ورنه
ساغرى در خور لبهاى مى آشام تو نيست
اين چه شرم است که خورشيد فلک جولان را
جرأت بوسه گرفتن ز لب بام تو نيست
قطره در خون زند آن صيد که وحشى از توست
دانه از دل خورد آن مرغ که در دام تو نيست
گر چه خورشيد تو در پرده شرم است نهان
ذره اى نيست که شرمنده انعام تو نيست
خود مگر از در انصاف درآيي، ورنه
جذبه شوق حريف دل خود کام تو نيست
مى شود روزى دندان ندامت خونش
هر عقيقى که سويداى دلش نام تو نيست
گر چه از حلقه به گوشان قديم است ترا
صائب دلشده شرمنده انعام تو نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید