شماره ٢٩: بايد آهسته ز پيران جهان ديده گذشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بايد آهسته ز پيران جهان ديده گذشت
نتوان تند به اوراق خزان ديده گذشت
چشم شوخ که مرا در دل غم ديده گذشت؟
کز تپيدن، دلم از آهوى رم ديده گذشت
وقت آن بى سر و پا خوش که در ايام بهار
سبک از باغ چو اوراق خزان ديده گذشت
دارد از گرمروان داغ، مرا سير شرار
که به يک چشم زدن زين ره خوابيده گذشت
طفلى از بيخبرى ها ز لب بام افتاد
سخنى بر لب هر کس که نسنجيده گذشت
دست و دامان تهى رفت برون از گلزار
هر که از مردم فهميده، نفهميده گذشت
خنده رو سر ز دل خاک برآرد چون صبح
غنچه هر که ازين باغ، نخنديده گذشت
از جهان چشم بپوشان که ازين خارستان
گل کسى چيد که با ديده پوشيده گذشت
زلف مشکين تو يک عمر تأمل دارد
نتوان سرسرى از معنى پيچيده گذشت
آه نگذاشت اثر از دل صد پاره من
چون نسيمى که بر اوراق خزان ديده گذشت
از دو سر، عدل ترازوى گران تمکينى است
که نرنجاند کسى را و نرنجيده گذشت
کرد خون در جگر خار علايق صائب
هر که زين مرحله با دامن برچيده گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید