شماره ٥٤: چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
ز سبزه موى بر اندام گلستان برخاست
بنفشه از دل آتش برون نيامده است
چسان ز روى تو اين عنبرين دخان برخاست؟
چنان در آتش بيطاقتى فشردم پاى
که از سپند به تحسين من فغان برخاست
کدام راه زد اين مطرب سبک مضراب؟
که هوش از سر من آستين فشان برخاست
زبان ناله بلبل چو غنچه پيچيده است
در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست
چنان خمش به گريبان خاک سر بردم
که سبزه ام ز سر خاک بى زبان برخاست
به خاک راهگذار مى توان برابر شد
به دستگيرى مردم نمى توان برخاست
دليل حفظ الهى است غفلت مردم
که ترس از دل اين گله، از شبان برخاست
ز بازى فلک آگه نيم، همين دانم
که از کنار بساطش نمى توان برخاست
هما ز سايه من طبل مى خورد صائب
ز بس صداى شکستم ز استخوان برخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید