شماره ١٤٩: به نامرادى ما عشق مايل افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به نامرادى ما عشق مايل افتاده است
وگرنه مطلب کونين در دل افتاده است
در آن محيط کرم، دور باش منعى نيست
کف از سبکسرى خود به ساحل افتاده است
همان که در طلبش رفته اى ز خود بيرون
تمام روز به ميخانه دل افتاده است
مرا که دست و دل از کار رفته است، چه سود
که دست يار به دوشم حمايل افتاده است؟
ز عاجزانه نگاهم، ز دست قاتل تيغ
به روى خاک، مکرر چو بسمل افتاده است
ز ما به همت خشک اى فقير قانع شو
که کار ما به جوانمردى دل افتاده است
سيه دلى که ترا بسته است بند قبا
ازان لطافت اندام، غافل افتاده است
عجب که گريه ما در دلش اثر نکند
که دانه پاک و زمين سخت قابل افتاده است
نشسته است به گل، بارها سفينه چرخ
به کوچه اى که مرا رخت در گل افتاده است
نصيب کشته عشق از بهشت جاويدان
همين بس است که در پاى قاتل افتاده است
نظر ز حلقه فتراک برنمى دارم
که اين دريچه به جنت مقابل افتاده است
به شوخى مژه يار مى توان پى برد
ز رخنه هاى نمايان که در دل افتاده است
نظر ز حال فروماندگان دريغ مدار
ترا که چشم به ديدار منزل افتاده است
به تخم سوخته ما چه مى تواند کرد؟
زمين ميکده هر چند قابل افتاده است
ز بزم وحشت پروانه مى کشد آزار
وگرنه شمع مکرر به محفل افتاده است
به خاکسارى افتادگان نمى خندد
کسى که يک دو قدم در پى افتاده است
ز آتشين رخ ساقى گمان برى صائب
که اخگرى به گريبان محفل افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید