شماره ١٦٤: عمارتى که نگردد خراب، هموارى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمارتى که نگردد خراب، هموارى است
گلى که رنگ شکستن نديده هشيارى است
کنون که ابر گهربار و دشت زنگارى است
ز خويش خيمه برون زن، چه جاى خوددارى است؟
برآر سر ز گريبان که دامن صحرا
ز بس که زنگ ز دلها زدوده، زنگارى است
ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دميد
قدم ز خانه به صحرا نه، اين چه خوددارى است؟
در آن رهى که به مستى توان سلامت رفت
قدم شمرده نهادن دليل هشيارى است
مشو به مرگ ز امداد اهل دل نوميد
که خواب مردم آگاه، عين بيدارى است
رسيد بر لب بام آفتاب زندگيش
هنوز خواجه مغرور، (گرم) گل کارى است
صدف به خاک نشسته است از گرانبارى
حباب تاج سر بحر از سبکبارى است
عزيز ناشده را نيست بيمى از خوارى
يتيم را چه محابا ز خط بيزارى است؟
ميان حسن تو و حسن يوسف مصرى
تفاوتى است که در خانگى و بازارى است
نمى کشند دليران به عاجزان شمشير
سپر ز خصم فکندن گل جگردارى است
رهين ناز طبيبان چرا شوم صائب؟
مرا که شربت عناب، اشک گلنارى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید