شماره ١٨٦: ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست
ز خامکارى اين ميوه شاخسار شکست
ادب گزين که چو منصور هر که شوخى کرد
اديب عشق سرش را به چوب دار شکست
چو غنچه هر که به لخت جگر قناعت کرد
کلاه گوشه تواند به روزگار شکست
نفس ز سينه من زخمدار مى آيد
که اشک در جگرم تيغ آبدار شکست
سپند آتشم از جوش خون گل، که مباد
فتد به بيضه بلبل درين بهار، شکست
به اشک تاک بشوييد زخمهاى مرا
که شيشه بر سر من خشکى خمار شکست
چنان ز شوکت حسن تو انجمن شد تنگ
که شمع را مژه در چشم اشکبار شکست
دلم شکست ز گرد ملال، طالع بين
که آبگينه ز سنگينى غبار شکست
که ديده است ظفر از شکستگان باشد؟
خزان چهره من رنگ نوبهار شکست
ز اضطراب دل ايمن چسان شوم صائب؟
که شيشه در بغل من هزار بار شکست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید