شماره ١٩٥: به دلنشينى صحراى عشق صحرا نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به دلنشينى صحراى عشق صحرا نيست
سياه خيمه اين دشت جز سويدا نيست
اگر چه زهره شيرست آب وادى عشق
ز ازدحام جگرتشنگان در او جا نيست
گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حريف زبردستى مدارا نيست
صدف ز خنده ابر بهار گوهر يافت
گهر نتيجه دهد خنده اى که بيجا نيست
چه حاجت است به دامن چو آتش است بلند؟
جنون کامل ما را هواى صحرا نيست
به چشم هر که در آن روى آتشين محوست
بهشت تفرقه خاطر تماشا نيست
محبت پدرى گر چه هست دامنگير
حريف جذبه مردانه زليخا نيست
کدام شبنم گستاخ در نظر بازى است؟
که رنگ عصمت گلهاى باغ بر جا نيست
به طرف دامن خورشيد بسته ام دامن
مرا چو سايه ز پست و بلند پروا نيست
به ناخداى توکل سپرده ام خود را
مرا تردد خاطر ز موج دريا نيست
ميى که خشت ز خم برنداشت کم زورست
زبون عقل بود عاشقى که رسوا نيست
کدام صبر و چه طاقت، کدام عقل و چه هوش؟
به عالمى که منم، که پاى بر جا نيست
در آشيانه سيمرغ همت صائب
نشان لکه پيسى ز زال دنيا نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید