شماره ٢٠٤: کدام شب نى کلک من آتش افشان نيست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
کدام شب نى کلک من آتش افشان نيست؟
کدام روز که شيرى درين نيستان نيست؟
دويى به راه نگاه تو خار ريخته است
وگرنه سبزه بيگانه در گلستان نيست
نه هر که حرف شناسد به غور حسن رسد
سواد خط بناگوش در دبستان نيست
ترا به وادى مشرب گذر نيفتاده است
وگرنه کعبه دل نيز بى بيابان نيست
نمى کنى سخن خويش را چرا هموار؟
جز اين تمتعى از آسياى دندان نيست
توان ز روزن دل چار فصل را ديدن
چنين بنايى در چارسوى امکان نيست
در گشاده بود شرط ميهمان طلبى
به ميهمانى آن کس مرو که خندان نيست
کدام مغز که در جستجوى نکهت تو
چو گردباد، سراسر رو بيابان نيست؟
همين نه شعله فطرت جگرگداز من است
کدام شمع درين بزمگاه گريان نيست؟
غبار تفرقه خاطر از تردد توست
اگر تو جمع شوى روزيت پريشان نيست
هميشه بر سر آتش بود کباب دلش
مگو به سفره درويش مرغ بريان نيست
ز هر رهى که دلت مى کشد قدم بگذار
که قفل منع درين پره بيابان نيست
مرا گدايى غم کرد دربدر صائب
مصيبتى بتر از روزى پريشان نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید