شماره ٢١٣: شب فراق ز روز حساب خالى نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شب فراق ز روز حساب خالى نيست
که از بياض، سواد کتاب خالى نيست
نظر به هر چه کنم تازه مى شود داغم
که هيچ ذره ازان آفتاب خالى نيست
به چشم کم منگر، هيچ خاکسارى را
که هيچ روزن ازان ماهتاب خالى نيست
چه موج مگذر ازين بحر سرسرى زنهار
که چون صدف ز گهر يک حباب خالى نيست
دوانده در همه جا ريشه بيقرارى عشق
که نبض سنگ هم از اضطراب خالى نيست
ز من گشودن لب چون صدف نمى آيد
وگرنه ابر مروت ز آب خالى نيست
زبان لاف بود لازم تهيدستى
زمين شور ز موج سراب خالى نيست
مگر به فکر سوارى است آن سبک جولان؟
که هيچ ملک دل از انقلاب خالى نيست
همين نه موى ميان تراست اين خم و پيچ
که هيچ موى تو از پيچ و تاب خالى نيست
ز گل تهى نشود بوستان دربسته
ز حسن، پرده شرم و حجاب خالى نيست
نمى توان دل بى داغ يافت در عالم
که از سياهى جغد اين خراب خالى نيست
ز قرب و بعد شود کار سالکان دشوار
وگرنه هيچ زمينى ز آب خالى نيست
به اشک تلخ ازان گلعذار قانع شو
که گل نهفته چو گردد گلاب خالى نيست
ز پست فطرتى از فيض عشق محرومى
وگرنه کوه بلند از عقاب خالى نيست
سؤال ماست کز آن لب نمى رسد به جواب
وگرنه هيچ سؤال از جو خالى نيست
هنوز ازان لب نوخط توان به کام رسيد
ز نشأه اين مى پا در رکاب خالى نيست
ز هر چه چشم توان آب داد مغتنم است
چه قحط حسن شود آفتاب خالى نيست
صواب محض بود رزق خامشان صواب
که گفتگو ز خطا و صواب خالى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید