شماره ٢٣٦: نظر بپوش ز خود تا نظر توانى يافت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نظر بپوش ز خود تا نظر توانى يافت
بشوى دست ز جان تا گهر توانى يافت
ترا که چشم ز نور ستاره خيره شود
ز آفتاب حقيقت چه در توانى يافت؟
ز شارع کشش دل قدم برون مگذار
که وصل کعبه ازين رهگذر توانى يافت
اگر در آتش سوزان چو شمع صبر کنى
ز اشک و آه، کلاه و کمر توانى يافت
هر آنچه گم شده است از تو اى سياه درون
به روشنايى آه سحر توانى يافت
چنين که خواب نظربند کرده است ترا
ز فيض صبح چه مقدار در توانى يافت؟
ز دوستان زبانى مدار چشم وفا
ز برگ بيد محال است بر توانى يافت
درين حديقه هستى چو لاله ممکن نيست
که نان سوخته اي، بى جگر توانى يافت
شکوفه يافت وصال ثمر ز بى برگى
بريز برگ ز خود تا ثمر توانى يافت
غبار دامن صحراى خاکسار شو
که تاج رفعت ازين رهگذر توانى يافت
قدم ز دايره اختيار بيرون نه
که سود هر دو جهان زين سفر توانى يافت
چو عمر مى گذرد در کمين فرصت باش
که وصل سوخته اى چون شرر توانى يافت
نگشته سبز چو طوطى ز زهر ناکامى
اميد نيست که وصل شکر توانى يافت
نظر بپوش چو يعقوب از جهان صائب
مگر ز گمشده خود خبر توانى يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید