شماره ٢٤٣: به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمى توان دل بيدار را به خواب گرفت
به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنين که تشنه ما خوى با سراب گرفت
خيال لعل تو از دل کجا رود، هيهات
نمى توان نمک سوده از کباب گرفت
خراب حالى ازين بيشتر نمى باشد
که جغد را دل ازين خانه خراب گرفت
ز بس که بوى تو در مغز پيچيده است
توان ز بال و پر بلبلان گلاب گرفت
مگر عذار ترا شد زمان خط نزديک؟
که خون مرا به جگر رنگ مشک ناب گرفت
کدام ساعت سنگين، دو چشم بخت مرا
درين زمانه پر انقلاب خواب گرفت؟
گرانترست ترا خواب غفلت از دل سنگ
وگرنه لعل ز خورشيد آب و تاب گرفت
به جرعه اى دل گرم مرا کسى ننواخت
اگر چه روى زمين را به آفتاب گرفت
عيار غفلت ازين بيشتر نمى باشد
که آفتاب قيامت مرا به خواب گرفت
به روى مهر جهانتاب، ماه نو را ديد
کسى که وقت سوارى ترا رکاب گرفت
ز عشق کار جهان باز مى شود صائب
خوشا کسى که توسل به آن جناب گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید