شماره ٢٤٥: زمانه را گل روى تو در بهار گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زمانه را گل روى تو در بهار گرفت
بهشت را خط سبز تو در کنار گرفت
کمين دشمن دانا بلاى ناگاه است
جنون عنان مرا وقت نوبهار گرفت
هواى گلشن فردوس بى غبار بود
چگونه سيب زنخدان او غبار گرفت؟
تو تا برآمدى از خانه مست و تيغ به دست
به هر دو دست سر خويش روزگارگرفت
قدم به خاک شهيدان عجب که رنجه کنى
چنين که پاى ترا ناز در نگار گرفت
سفيد گشتن چشم است صبح اميدش
ترا کسى که سر راه انتظار گرفت
عنان حسن گرفتن به خط ميسر نيست
چگونه گرد تواند ره سوارى گرفت؟
مرا ز سنگ ملامت چو کوهکن غم نيست
که جان سخت مرا بيستون عيار گرفت
به چشم وحشت من صيقل است ناخن شير
ز بس که آينه ام خوى با غبار گرفت
به روى آب بود نقش بر جناح سفر
قرار چون خط مشکين بر آن عذار گرفت؟
کراست زهره شود سنگ راه من صائب؟
چنين که شوق ز دست من اختيار گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید