شماره ٢٧٢: هشيار زيستن نه ز قانون حکمت است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هشيار زيستن نه ز قانون حکمت است
در کارخانه اى که نظامش به غفلت است
اين کنج عزلتى که گرفته است شيخ شهر
در چشم اهل ديد کمينگاه شهرت است
بند از دهان کيسه گشودن، نه از زبان
اى خواجه در طريقه ما شکر نعمت است
سوداگرست هر که دهد زر به آبروى
آن کس که بى سؤال دهد اهل همت است
دشت گشاده را نشود بستگى نصيب
سين سخا کليد در باغ جنت است
از تيغ آفتاب گل و لاله رنگ باخت
شبنم هنوز مست شکرخواب غفلت است
در کاسه سرى که بود فکر آب و نان
چون آسيا هميشه پر از گرد کلفت است
يک کشتى درست به ساحل نمى رسد
زين شورشى که در سر درياى وحدت است
گوهر ز اشک ابر سرانجام مى کند
صائب کسى که همچو صدف پاک طينت است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید