شماره ٢٨٨: ديوانه خموش به عاقل برابرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديوانه خموش به عاقل برابرست
درياى آرميده به ساحل برابرست
گردى که خيزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سياهى منزل برابرست
دارد به چهره گوهر ما در محيط عشق
گرد يتيميى که به ساحل برابرست
در وصل و هجر، سوختگان گريه مى کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
رحم است بر کسى که نرست است از خودى
اين قيد با هزار سلاسل برابرست
دلگير نيستم که دل از دست داده ام
دلجويى حبيب به صد دل برابرست
در زير پاى سدره و طوبى است مرقدش
هر کشته را که جلوه قاتل برابرست
مى رقصى از نشاط مى ناب، غافلى
کاين رقص با تپيدن بسمل برابرست
فهم رموز عشق ز ا دراک برترست
اينجا شعور عالم و جاهل برابرست
دست از طلب مدار که دارد طريق عشق
از پا فتادنى که به منزل برابرست
آخر به وصل شمع چو پروانه مى رسد
هر ديده را که روشنى دل برابرست
در کشورى که عشق گرانمايه، گوهرى است
در يتيم و آبله دل برابرست
صائب ز دل به ديده خونبار صلح کن
يک قطره اشک گرم به صد دل برابرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید