شماره ٢٩٠: زلف معنبر تو به صد جان برابرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زلف معنبر تو به صد جان برابرست
اين مصرع بلند به ديوان برابرست
با عمر خضر قامت جانان برابرست
اين مصرع بلند به ديوان برابرست
مد نگاه با صف مژگان برابرست
اين مصرع بلند به ديوان برابرست
رخساره ترا به نقاب احتياج نيست
هر قطره عرق به نگهبان برابرست
غير از تو اى نگار ز سيمين بران کراست
در پيرهن تنى که به صد جان برابرست؟
کفران نعمت است شکايت ز جنگ يار
خشم بجا به لطف نمايان برابرست
در دل خليده است ز مژگان او مرا
خارى که با هزار گلستان برابرست
بر يک طرف گذارى اگر پيچ و تاب را
موى ميان او به رگ جان برابرست
شد گر جهان به چشم من از خط او سياه
اين سرمه با سواد صفاهان برابرست
غمنامه حيات مرا نيست پشت و روى
بيداريم به خواب پريشان برابرست
آبى که دل سياه نگردد ز منتش
هر قطره اش به چشمه حيوان برابرست
ترک کلاه، باج به افسر نمى دهد
آزادگى به تخت سليمان برابرست
در کام هر که ذوق قناعت چشيده است
خون جگر به نعمت الوان برابرست
در ديده کسى که به وحدت گرفت انس
کثرت به چارموجه طوفان برابرست
غافل ز عزت دل صد چاک ما مشو
سى پاره اى است اين که به قرآن برابرست
روى شکفته اى که دلى وا شود ازو
صائب به صد هزار گلستان برابرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید