شماره ٢٩٥: با ما يکى است هر که ز مردم جداترست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
با ما يکى است هر که ز مردم جداترست
درمان ماست هر که به درد آشناترست
در تنگناى دل گره غنچه باز شد
هر خانه اى که تنگ بود دلگشاترست
ز افتادگى غبار به دامان او رسيد
دست ز کار رفته به مطلب رساترست
با فقر خوش برآى که در وقت برگريز
آن را که برگ عيش بود بينواترست
اين صيدگاه کيست که داغ پلنگ او
از چشم آهوان حرم دلرباترست
اندوختن به رتبه ريزش نمى رسد
از فصل نوبهار، خزان باسخاترست
چشم بد از تو دور که در پرده بوى تو
صد پيرهن ز نکهت يوسف رساترست
عاشق به پاى خفته تواند کجا ريخت؟
کز خواب صبح، چشم تو مردم رباترست
خورشيدرنگ و باد صبا بوى گل ربود
بيچاره بلبل از همه کس بينواترست
باجى نمى دهند به هم شيوه هاى تو
از صلح، رنجش تو محبت فزاترست
از دل مدار جور خود اى سنگدل دريغ
کاين شيشه شکسته به سنگ آشناترست
جاى ترحم است به دلهاى دردمند
کز آه عاشقان شب زلفت رساترست
زنهار دل مبند به حسن و وفاى او
کز رنگ و بوى لال و گل بى وفاترست
دايم به جاى دانه دل خويش مى خورد
مرغى که در رياض جهان خوش نواترست
عزت طلب حذر کند از خوارى سؤال
هر کس که سير چشم تر اينجا گداترست
دل مى دهد به عاشق بيدل به دور خط
در وقت احتياج، کرم خوشنماترست
مشکن دل مرا که به ميزان اهل ديد
اين گوهر از عقيق تو سنگين بهاترست
صائب در اين زمانه بيگانه آشنا
بيگانگى ز خلق به دل آشناترست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید