شماره ٣٦٥: آتش به مغزم از مى احمر گرفته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آتش به مغزم از مى احمر گرفته است
اين پنبه از فروغ گهر درگرفته است
آتش ز اشک در مژه تر گرفته است
اين رشته از فروغ گهر در گرفته است
نخل خزان رسيده اگر نيستم، چرا
هر پاره از دلم ره ديگر گرفته است؟
دل در ميان داغ جگرسوز گم شده است
اين بحر را سياهى عنبر گرفته است
دلها به جاى نامه اعمال مى پرند
آفاق، رنگ عرصه محشر گرفته است
تيغ تو غوطه در جگر آتشين زده است
ماهى نگر که خوى سمندر گرفته است
مژگان به هم نمى زند از آفتاب حشر
آيينه اى که عکس تو در بر گرفته است
صد پيرهن عرق نگه شرم کرده است
تا با تو آشنايى ما در گرفته است
تا آب زندگى دو قدم راه بيش نيست
آيينه پيش راه سکندر گرفته است
زان روى آتشين که دو عالم نقاب اوست
بر هر دلى که مى نگرم در گرفته است
داغ است چرخ از دل پر آرزوى ما
از عود خام ما دل مجمر گرفته است
خونم که مى شکافت به تن پوست چون انار
در تيغ او قرار چو جوهر گرفته است
صائب چراغ زندگى ماست بى فروغ
تا داغ، سايه از سر ما برگرفته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید