ما گر چه بسته ايم لب از گفتگوى دوست
آيينه دار راز نهان است روى دوست
از بوى پيرهن گذرد آستين فشان
در مغز هر که ريشه دوانيد بوى دوست
محو کدام آيينه سيما شود کسي؟
آيينه خانه اى است دو عالم ز روى دوست
رهبر چه حاجت است، که هر خار دشت عشق
برداشته است دست اشارت به سوى دوست
در پرده سوخت شهپر مرغ نگاه را
آه آن زمان که پرده برافتد ز روى دوست
درد طلب کجاست، که هر ذره خاک من
چون مور پر برآورد از جستجوى دوست
هر چند دوست را سر ما نيست از غرور
ما هم ز انفعال نداريم روى دوست
اوراق دل ز منت شيرازه فارغ است
تا کوچه گرد زلف حواس است بوى دوست
از سيل فتنه زير و زبر گر شود جهان
صائب برون نمى رود از خاک کوى دوست