شماره ٤٤١: از فکر زلف يار رهايى اميد نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از فکر زلف يار رهايى اميد نيست
سوداى او شبى است که صبحش پديد نيست
باشد نصيب بى ثمران حسن عاقبت
شيرازه نبات بجز چوب بيد نيست
در چشم عاشقى که زبان دان ناز شد
چين جبين يار، کم از ماه عيد نيست
در سوختن بلند نشد دود اين سپند
چون من کسى ز نشو و نما نااميد نيست
محروميم ز دل ز غبار علايق است
از گرد کاروان رخ يوسف پديد نيست
صائب دلش سياه ازين صبح کاذب است
هر چند موى نافه ز پيرى سفيد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید