امشب خيال زلف تو از چشم تر گذشت
اين رشته با هزار گره زين گهر گذشت
چون موج دست در کمر بحر مى کند
هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت
از سنگلاخ دهر دل شيشه بار من
خندان چو کبک مست ز کوه و کمر گذشت
حسن تو سرکش است، وگرنه ز جذب عشق
آهو عنان کشيده مرا از نظر گذشت
نقص بصيرت است حجاب گذشتگى
تا چشم باز کرد ز دنيا شرر گذشت
چون شمع با سرى که به يک موى بسته است
مى بايدم ز پيش نسيم سحر گذشت
با شوخ ديدگان نتوان هم نواله شد
طوطى ز تنگ چشمى مور از شکر گذشت
از سيلى خزان نشود چهره اش کبود
آزاده خاطرى که چو سرو از ثمر گذشت
چون بلبلان ترانه من مستى آورد
هر کس خبر گرفت ز من، بيخبر گذشت
صائب برون نبرد مرا وصل از خيال
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت