شماره ٤٩١: صبح شکوفه چون کف سيل بهار رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح شکوفه چون کف سيل بهار رفت
خوش موسمى ز کيسه ليل و نهار رفت
خون مى چکد ز غنچه منقار بلبلان
زين نقد تازه کز گره روزگار رفت
آمد به موج لاله و گل بحر نوبهار
مانند کف، شکوفه سبک بر کنار رفت
از دفتر شکوفه، بجا يک ورق نماند
ايام مد کشيدن ابر بهار رفت
گنجى که از شکوفه برون داده بود خاک
در يک نفس به باد چو زر نثار رفت
نقدى که از شکوفه چمن جمع کرده بود
يکسر به هرزه خرجى باد بهار رفت
بى سکه خرج کرد زر خويش را تمام
زين بوستان شکوفه عجب نامدار رفت
دوران اعتدال نسيم چمن گذشت
از سينه جهان، نفس بى غبار رفت
ناسور شد جراحت منقار بلبلان
از بس که خون ناله ازو در بهار رفت
خط بنفشه رى به پژمردگى گذاشت
ريحان و گل به سرعت دود و شرار رفت
تا گشت تازيانه قوس قزح بلند
چون کاروان برق، سبک لاله زار رفت
قسمت چو نيست، فايده برگ عيش چيست؟
نرگس پياله داشت به کف، در خمار رفت
تا با گل شکفته شبى را به روز کرد
خونها ز چشم شبنم شب زنده دار يافت
رو باز پس ز شور قيامت نمى کند
هوشى که در رکاب نسيم بهار رفت
ساقي، ترا که دست و دلى هست مى بنوش
کز بوى باده دست و دل من ز کار رفت
خوش وقت رهروى که درين باغ چون نسيم
بى اختيار آمد و بى اختيار رفت
واشو چو غنچه، اى گره دل به زور خود
اکنون که دست عقده گشايان ز کار رفت
صائب مپرس حال دل عندليب را
جايى که لاله با جگر داغدار رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید