شماره ٥٥١: عشق است که اکسير بقا خاک در اوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق است که اکسير بقا خاک در اوست
از هر دو جهان سير شدن ماحضر اوست
عشق است همايى که سعادت نظر اوست
افشاندن بال از دو جهان بال و پر اوت
هر چند ندارد صدف آن گوهر ناياب
هر دل که شود آب، محيط گهر اوست
هر چند که در رخنه دل گوشه نشين است
گردون يکى از حلقه به گوشان در اوست
هر چند که چون سرو روان ميوه ندارد
اميد جهان سايه نشين شجر اوست
هر چند که دل قطره خونى است ازين بحر
سرسبزى افلاک ز آب گهر اوست
دستى که در آغوش هوس حلقه نگردد
گستاخ تر از زلف به موى کمر اوست
از سينه هر کس شنوى ناله زارى
از خويش بروى آى که آواز در اوست
بى عشق، دل از هر دو جهان سرد نگردد
اين فيض ز تأثير نسيم سحر اوست
از حوصله هر دو جهان، گرد برآرد
اين نشأه که در ساغر اول نظر اوست
مويى که شود سلسله گردن شيران
در حلقه زنار ميانان کمر اوست
هر تار ز پيراهن فانوس کمندى است
گستاخى پروانه نه از بال و پر اوست
در بيخودى آويز که در عالم هستى
سود دو جهان در سفر بى خطر اوست
صائب خبر يوسف گم کرده خود را
از بى خبرى پرس که صاحب خبر اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید