در روى زمين يک سر پر شور نمانده است
ته جرعه اى از کاسه منصور نمانده است
زنگار گرفته است دل اهل جهان را
در آينه هيچ نظر نور نمانده است
زان مصر حلاوت که شکر بود غبارش
امروز به جز نقش پى مور نمانده است
پيمانه ارباب تنعم شده لبريز
آوازه اى از کاسه فغفور نمانده است
از تلخى دشنام برون رفته حلاوت
نزديکى دل با نگه دور نمانده است
زان شهد که سرمايه شيرينى جان بود
صائب به جز از نشتر زنبور نمانده است