شماره ٦٠٨: دولت روزگار درگذرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دولت روزگار درگذرست
پرتو آفتاب دربدرست
شمع بالين اين گرانخوابان
بى بقا چون ستاره سحرست
گر چه دل مى برد جدا هر يک
مى و مهتاب، شير با شکرست
روى خوش، لفظ و بوى خوش معنى است
معنى از لفظ دلپذيرترست
جام بى باده مرغ پرکنده است
بط مى را شراب بال و پرست
قرب سيمين بران گدازنده است
رنج باريک رشته از گهرست
چشم بى اشک، ابر بى باران
دست بى جود، شاخ بى ثمرست
نخورد غم ز دورى منزل
رهروى را که توشه بر کمرست
دلش از مى سياهتر گردد
هر که چون لاله آتشين جگرست
بد درونند ظاهرآرايان
ابره ها پرده دار آسترست
هنر ديگران نديدن، عيب
ديدن عيب خويشتن هنرست
کند آتش عيار زر روشن
محک خلق آدمى سفرست
تشنه آفت است مال بخيل
خون فاسد هلاک نيشترست
مى کند ترک رنگ و بو صائب
همچو شبنم کسى که ديده ورست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید