شماره ٦٣٦: شراب نامرادى بى خمارست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شراب نامرادى بى خمارست
به قدر تلخى اين مى خوشگوارست
جواب خشک ازان لبهاى سيراب
به کشت عاشقان ابر بهارست
ازان چشم تو رنجورست دايم
که هم بيمار و هم بيماردارست
ز چشم يار قانع شو به ديدن
که پرسش بر دل بيمار بارست
نمى خيزد سپند از جا ز حيرت
در آن محفل که آن آتش عذارست
صبا را منفعل دارد ز جولان
اگر چه بوى گل دامن سوارست
بود لازم غضب را دل سياهى
پلنگ از خشم، دايم داغدارست
وصال آفتاب عالم افروز
نصيب شبنم شب زنده دارست
به نرمى کن زبان خصم کوتاه
که عاجز از نمد، دندان مارست
گذشتن مشکل است از سينه صافان
که در گل پاى سرو از جويبارست
محک را از سيه رويى برآرد
زر سرخى که کامل در عيارست
رخ مقصود بى پرده است صائب
اگر آيينه دل بى غبارست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید