شماره ٦٨٠: قرص خورشيدست اول لقمه مهمان صبح

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
قرص خورشيدست اول لقمه مهمان صبح
چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح؟
مى توان اسباب مجلس را قياس از شمع کرد
آفتاب گرمرو شمعى است از ايوان صبح
صيقل روح است فيض صحبت اشراقيان
سينه خود را مصفا ساز از يونان صبح
مى شود در شش جهت حکمش روان چون آفتاب
هر که را بر سر گذارد تاج زر سلطان صبح
خضر ازين سرچشمه عمر جاودانى يافته است
ساغرى بستان ز دست چشمه حيوان صبح
مى شود سرپنجه خورشيد تابان پنجه اش
هر که آويزد ز روى صدق در دامان صبح
مد احسانى که نامش بر زبانها مانده است
مى کشد کلک قضا هر روز در ديوان صبح
عقده هاى مشکل خود را يکايک عرض کن
تا نگرديده است خونين از شفق دندان صبح
ديده بيدار خود را حلقه فتراک کن
تا مگر صيدى توانى برد از ميدان صبح
قوت بازوى توفيقى ز حق دريوزه کن
خوش برآر اين گوى زر را از خم چوگان صبح
در لحد با خود مبر زنهار اين مار سياه
نامه خود را بشو در بحر بى پايان صبح
صحبت روشن ضميران کيمياى دولت است
سرمکش تا مى توانى از خط فرمان صبح
هيچ کافر را الهى کودک بدخو مباد!
خون شد از بدخويى من شير در پستان صبح
زحمت روزى نباشد بر دل روشندلان
پخته مى آيد برون از خوان قسمت نان صبح
چون شدى محروم صائب از گل شب بوى فيض
برگ عيشى در گريبان ريز از بستان صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید