شماره ٦٩٩: دل زنده مى کند نفس جانفزاى صبح

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل زنده مى کند نفس جانفزاى صبح
جان مى شود دو مغز ز آب و هواى صبح
چون آفتاب قبله ذرات مى شود
هر کس که سود روى ارادت به پاى صبح
خورشيد افسر زر ازين آستانه يافت
زنهار رو متاب ز دولتسراى صبح
در زير پاى سير درآرد براق روح
عظم رميم را نفس جانفزاى صبح
چون خون مرده قابل تلقين فيض نيست
هر کس ز خواب خوش نجهد در هواى صبح
فيض است فيض، صحبت اشراقيان تمام
زنهار سعى کن که وى آشناى صبح
از خوان روزگار به يک قرص ساخته است
صادق بود هميشه ازان اشتهاى صبح
دستى کز آستين بدر آيد ز روى صدق
سر پنجه کليم شود از دعاى صبح
چون اختران چراغ شبستان تمام شد
هر کس فشاند خرده جان را به پاى صبح
غافل مشو ز عزت پيران زنده دل
برخيز چون سپند ز جا پيش پاى صبح
چون آفتاب، زنده جاويد مى شود
خود را رساند هر که به دارالشفاى صبح
بر غفلت سياه دلان خنده مى زند
غافل مشو ز خنده دندان نماى صبح
شد ايمن از گزند شبيخون حادثات
خود را رساند هر که به زير لواى صبح
در سلک راستان نتواند سفيد شد
چون شمع هر که جان ندهد رونماى صبح
گرد گناه با دل روشن چه مى کند؟
از دود شب سياه نگردد قباى صبح
صائب چگونه وصف نمايد، که قاصرست
خورشيد با هزار زبان در ثناى صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید