شماره ٧٠٢: تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح
شد آب از خجالت قند دوباره صبح
از سرمه دل شب روشن شود چراغش
هر کس ز خواب خيزد پيش از ستاره صبح
تا آتشين نکرده است از آفتاب پستان
آبى به روى خود زن اى شيرخواره صبح
نقد حيات خود را صرف پرى رخان کن
کز وصل آفتاب است عمر دوباره صبح
در سينه هاى صاف است دلهاى زنده را جاى
خورشيد شير مست است در گاهواره صبح
در بحر و بر عالم شبها دليل گردد
چشمى که شد چو انجم محو نظاره صبح
پيران صاف طينت راى صواب دارند
صائب مگرد غافل از استشاره صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید