شماره ٧٩٣: خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد
مغز ما را گردش سياره همچون مور خورد
بى نياز از آب خضرم، عمر درويشى دراز!
کاسه در يوزه ام چندين سر فغفور خورد
عيش در زير فلک با تنگ چشمان مشکل است
شهد نتوان در ميان خانه زنبور خورد
آرزو هر ذره جسمم را به صحرايى فکند
آفت گستاخى موسى به کوه طور خورد
برق آتشدست بيجا مى دهد تصديع خود
خرمن ما را زچشم تنگ خواهد مور خورد
ناخن مطرب حنايى شد زرنگين نغمه اش
تا که در مستى شراب از کاسه طنبور خورد؟
تا به خون خود نغلطى لب ببند از حرف راست
بر درخت از گفتگوى حق سر منصور خورد
باده انگور و آب خضر از يک چشمه اند
مرد دل در سينه هر کس شراب گور خورد
چون عقيم از زادن مردان نباشند امهات؟
آسمان روز نخست از صبحدم کافور خورد
توتيا سازد غبار اگره و لاهور را
چشم من تا خاکمال گرد برهانپور خورد!
صائب از کلفت سراى هند بيرون مى روم
تا به کى حسرت توان بر باده انگور خورد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید