شماره ۸٢٥: از دست شد ز شوقت دستى بر اين دلم نه

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از دست شد ز شوقت دستى بر اين دلم نه
بر باد رفت خاکم پائى بر اين گلم نه
محصول عمر خود را در کار خويش کردم
يک پرتو از جمالت در کار و حاصلم نه
از پيچ و تاب زلفت بس تيره روزگارم
گرد سرت از آن روى شمع مقابلم نه
از فيض يکه آهى شد قابل نگاهى
منت بيک نگاهى بر جان قابلم نه
زان چابکان که دايم مستغرق وصالند
برق عنايتى خوش بر جان کاهلم نه
بد را به نيک بخشند چون نيکوان مرا نيز
از خاک تيره برگير در صدر منزلم نه
قومى شکوه دارند صبرى چه کوه دارند
يک ذره صبر از ايشان بستان و در دلم نه
گم گشت در رهش دل شد کار (فيض) مشکل
بوى صبا ز زلفش در راه مشکلم نه
اين شد جواب آن نظم از گفتهاى ملا
«اى پاک از آب و از گل پاى در اين گلم نه »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید