بدل گفتم سوى دلبر نشان ده
نشانى سوى عيش جاودان ده
نشان گفتا سوى او عشق و مستى است
حجاب خود خودى ترک همان ده
شدم تا بر در ميخانه عشق
که مسکينم مرا مى رايگان ده
نخستم کن توانائى کشيدن
توانا چون شدم تا ميتوان ده
روانم جفت کن با دختر رز
بطاق ابروى پير مغان ده
بچشمم مست ساقى کرد اشارت
که يک ساغر بدين بى خان و مان ده
گرفتم ساغرى از وى کشيدم
بگفتم يارب از خويشم امان ده
بگفتا گر امان خواهى چو مردان
طلاق اين جهان و آن جهان ده
چو (فيض) از هر دو عالم رو بگردان
بحق رو آر و ترک اين و آن ده