شماره ۹١٥: اى بجهان نهان چون جان روشنى جهان توئى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى بجهان نهان چون جان روشنى جهان توئى
از همه ديدها نهان در همه جا عيان توئى
آنکه ز جاى ميبرد هر نفس اين دل مرا
ميکشدش بهر طرف در پى اين و آن توئى
آنکه چو عزم ميکنم کز پى مقصدى روم
ميشکند عزيمتم ناگه و بيگمان توئى
آنکه چو ديو ره زند تا بجحيم افکند
در دل من ندا کند هى مرو آنچنان توئى
آنکه سفر چو ميکنم حافظ اهل منزلست
باز مرا در آن سفر همدم انس و جان توئى
آنکه رهم بخود نمود آينه دلم زدود
تا که بديدم آنچه بود در تتق جهان توئى
آنکه ز مهر دلبران در دلم آتشى فکند
خاک مرا بباد داد ز آب رخ بتان توئى
آنکه ز نطفه آفريد سرو قدان دلفريب
کرد ز چشمه حياة آب روان، روان توئى
در رخ دلبران تو آب در دل بيدلان تو تاب
جان من اين درين توئى جان تو آن در آن توئى
در دل بيقرار من مايه اضطراب تو
در سر بيخمار من مستى جاودان توئى
ناوک غمزه ميزند در دل من نهان کسى
مى نکنم غلط که آن غمزه زن نهان توئى
کيست که هر نفس مرا تازه حيات مى دهد
گر تو نگوئى آن منم کيست بگويد آن توئى
کيست که ذره ذره دل ميبرد از برم نهان
هست عيان چو آفتاب دلبر من نهان توئى
کامل و ناقص جهان سوى تو کرده روى جان
قبله عارفان توئى مقصد سالکان توئى
مايه شورش جنون در سر (فيض) جز تو نيست
حسن و جمال دلربا بر رخ دلبران توئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید