شماره ۹٢٩: ندهى اگر باو دل بچه آرميده باشى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ندهى اگر باو دل بچه آرميده باشى
نگزينى ار غم او چه غمى گزيده باشى
نظرى نهان بيفکن مگرش عيان به بينى
گرش از جهان نبينى ز جهان چه ديده باشى
سوى او چه نيست چشمت چه درآيدت بديده
سوى او چه نيست گوشت چه سخن شنيده باشى
غم او چه در نهان است بگشا دلى ز عالم
نچشيده ذوق عشقى چه خوشى چشيده باشى
نکشيده درد عشقى نچشيده زهر هجرى
تو نديده وصالى بجهان چه ديده باشى
نبود چه بيم هجرت نه دلى نه ديده دارى
نبود اميد وصلت بچه آرميده باشى
نمک دهان چه دانى شکر لبان چه دانى
مگر از لب و دهانش سخنى شنيده باشى
نبرى رهى بسر ظلمات آب حيوان
مگرش دميده بر لب خط سبز ديده باشى
دل مضطرب ندارى خبرى ز حال (فيضت)
مگر از غم نگارى ستمى کشيده باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید