شماره ۹٥١: خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنى
سزد جمالت اگر هست پرده باز کنى
ز قالب تو زر ده دهى برون آيد
درون بوته اخلاص اگر گداز کنى
بزير هستى خود تا بکى نهان باشى
ز خويش پرده افکن که کشف راز کنى
عروج بر فلک سرورى توانى کرد
بخاک درگه نيکان اگر نياز کنى
ميانه گر بتوانى گزيد در اخلاق
ترا رسد که بسرعت ز پل جواز کنى
چه شاه را حقيقت نموده اند ترا
هزار حيف اگر روى در مجاز کنى
توانى آنکه يکى از مقربان گردى
دو رکعت از سر اخلاص گر نماز کنى
در عمل بگشا بر امل که مى ترسم
در امل بلقاى اجل فراز کنى
براى آخرت ار توشه بدست آرى
بگور چون روى آسوده پا دراز کنى
ببندى ار در لذات اين جهان بر خود
بروى خويش درى از بهشت باز کنى
اگر ز هر دو جهان بگذرى بحق برسى
ترا رسد که بر اهل دو کون ناز کنى
گهى بعروه وثقاى حق رسد دستت
که از متابعت باطل احتراز کنى
در حقايق اشيا شود بروى تو باز
در مجاز بروى خود ار فراز کنى
تو را بخلعت هستى از آن شرف دادند
که تا بمعرفت اين جامه را طراز کنى
چه مرگ ميطلبى چون شدى حزين اى (فيض)
خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید