شماره ٨٤: در صدف جان درى نيست بجز دوست دوست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در صدف جان درى نيست بجز دوست دوست
آنکه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
نغز درين نه طبق نيست بجز عشق حق
هر چه بجز عشق او نيست بجز پوست پوست
قد سهى قامتان زان چمن آراست راست
روى پرى پيکران زان گل رو روست روست
عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد
نيست منى در ميان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سينه من جاست جاست
بر سر خاک رهش ديده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند
چون کمر دلبران اين تن من موست موست
اوست همه عز و ناز ما همه دل و نياز
خوارى ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان وجود ما همه جرم و جحود
اوست چنان ما چنين کس چکند خوست خوست
بوى خدا ميوزد از نفس اهل دل
نيست سخن شعر (فيض) عطر از آن بوست بوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید